از دندان تا قلب (روایتی از همدلی)

از دندان تا قلب (روایتی از همدلی)

 

خانم دکتر مریضتون رو اماده کردیم...

وارد اتاق شدم ،

خانمی حدودا ۵۰ ساله، موقر با چهره ای گرفته روی یونیت نشسته بود؛

با انرژی به سمتش اومدم 

سلام کردم و پرسیدم :

مشکل خاصی هست که براتون اولویت داشته باشه و از اون شروع کنم یا به صلاح دید خودم عمل کنم؟

گفت: لبه ی دندان جلویی پریده؛ حس خوشایندی ندارم، وقتی صحبت میکنم ظاهر خوبی نداره...

قبل از تزریق به روال معمول در مورد پروسه توضیح دادم؛ تزریق دندانهای جلویی کمی دردناکه، براتون ژل بیحسی میزنم و سعی میکنم آهسته تزریق رو انجام بدم که خیلی اذیت نشید با این حال اگر احساس کردید لازمه کار رو متوقف کنم، حتما با اشاره دست بهم اعلام کنید.

از اونجایی که درمان از لحظه تزریق به بعد شروع میشه و همه حواسم متوجه بیمار بود، دیدم یک قطره از گوشه چشمش غلتید، به سرعت پاکش کرد؛

پرسیدم: 

خیلی اذیت شدین ؟ من تمام تلاشم رو کردم که خیلی دردناک نباشه

شدت گریه اش بیشتر شد... 

پرسیدم خانم خوبین؟ مشکل خاصی هست؟

 اگر به هردلیلی خوب نیستین به من اعلام کنین تا کمکتون کنم.

تو ذهن خودم دنبال دلایل دندانی یا نهایتا تصور اینکه شاید امروز تجربه تلخی رو پشت سر گذاشته، بودم؛

وقتی مطمئن شدم شرایط جسمیش خوبه، 

صبر کردم تا کمی آروم بشه؛ با صدای اهسته با بغض شروع به صحبت کرد:

بعد از سالها، امروز شما اولین کسی بودین که به من اهمیت داد، نگران درد کشیدنم بود، وقتی دید خوب نیستم به حال بدم واکنش نشون داد و تلاش کرد کمکم کنه؛ مدتها بود این حس رو تجربه نکرده بودم...

یک لحظه خشکم زد...مگه من چیکار کرده بودم؟! همون دیالوگ هایی که تقریبا هر روز به همه بیمارانم میگم رو بیان کردم و همیشه قلبا این کار رو همدلانه انجام میدم، چون خودم رو به جای اونا میذارم و سعی میکنم این بازه زمانی درمان، خیلی سخت و پر استرس نگذره...

غوطه ور در افکار خودم در عجب بودم که چند جمله معمولی چه طور باعث شد این فرد احساس ارزشمند بودن رو بعد از مدتها تجربه کنه؛ به رنج عمیقی که در گوشه ای از دلش خاک میخورد پاسخ بده و یادش بیاد که چه قدر وجودش ارزشمنده حتی اگر اطرافیانش مدتهاست که وجودش رو نادیده گرفتند و قدردان حضورش نیستند...

به خودم اومدم، دیدم حالش خیلی بهتره 

و دیگه خبری از اون گرفتگی توی چهره ش نیست؛

شروع به کار کردم و یه لبخند زیبا براش ساختم .

پ ن:کوچینگ و مهارتهاش، فقط در جلسات به کمک ما نمیان؛ بلکه در بطن زندگی جاهایی که حتی فکرش رو نمیکنیم میتونیم فقط با یک حضورآگاهانه و همدلانه به بهتر شدن حال ادمها کمک کنیم و به نظرم رسالت ما به عنوان یک کوچ جز این نیست.

 

 

 

نظرات کاربران
ارسال نظر
حیدرعلی عباسی
ناهید جمالی
امین خزایی
طاهره  یارگاری
ابوالفضل رجبی
رسول امید
نوشین  بهمنی
زهرا- تهران
امیررضا زحمت کش
امیررضا زحمت کش
سید رضا  حسینی
رضوانه  دانشی
علی فرزانه
سید حنیف طاهری
مریم احمدی
Zahra  Vafaei
زینب وکیلی
سمیه براتی
Hamed Hosseini
نادر پیری
امین خزایی
روح اله  رأفتی
elahe abdolahi
حسین تقوی
سمیه براتی
حسین بهمن یار
حمیده ذوالفقاری
زهرا آقاجانی
Arvin Abdi
خشایار کوچ پی ده
آزاده  عباسی
لیلا اکبری
لیلا اکبری
الهام  شاهقلیان
ملیحه  خدادادی
آزاد حسینی
حسین  کرمی
Faezeh Asadollahi
آزاد حسینی
Akram Goli
پیمان امینی
پریسا  علی نژاد
محمدجواد نقدی
مرضیه  اخوان
سمیرا نوروزی
رحیم محمدنژاد
مریم احمدی
سمیه بیگلری
پیمان امینی
محمد حسن  مرادي
آزاد حسینی
آزاد حسینی
محمد کرونی
محمد کرونی
شما هم دیدگاه، تجربه یا سوالتان را بنویسید