«جایی در درون من هنوز پنج ساله است: از کودک پنهان تا بزرگ‌سالی آگاه»

«جایی در درون من هنوز پنج ساله است: از کودک پنهان تا بزرگ‌سالی آگاه»

گاهی در میان تصمیم‌های مهم زندگی، یا در دل یک گفت‌وگوی عادی، احساساتی درونمان زبانه می‌کشند که انگار به ما تعلق ندارند.
رنجشی ناگهانی، قهر بچگانه، ترسی بی‌دلیل یا نیاز عمیق به دیده شدن...
در چنین لحظاتی، چه بخواهیم و چه نخواهیم، با بخشی از وجودمان روبه‌رو می‌شویم که سال‌هاست با ما زندگی می‌کند: کودک درون.

مفهومی که شاید بارها درباره‌اش شنیده باشیم، اما هنوز آن‌قدر عمیق با آن آشنا نشده‌ایم که نقش پررنگش را در روابط، تصمیم‌ها و احساسات‌مان درک کنیم.
در این مقاله، با نگاهی ساده و عمیق به کودک درون، به سراغ درک ریشه‌ای این مفهوم و تأثیر آن بر زندگی امروزمان می‌رویم.

 

کودک درون یعنی چه؟

کودک درون، مفهومی‌ست که در روان‌شناسی عمقی، به‌ویژه در مکتب تحلیل یونگی و تحلیل طرحواره‌ای، به بخش هیجانی، تجربه‌محور و آسیب‌پذیر وجود ما اشاره دارد.
این بخش، حاصل تجربه‌های کودکی ماست؛ از آغوش گرم مادر گرفته تا لحظات تنهایی، از تشویق‌ها تا شرم‌ها، از بازی تا تحقیر شدن.

اما کودک درون فقط مجموعه‌ای از خاطرات گذشته نیست.
بلکه بخشی زنده از روان ماست که هنوز در حال تجربه کردن، احساس کردن و حتی تصمیم‌گیری است.

اگر تا به حال در شرایطی به ظاهر ساده، احساس کردی انگار «بچه‌ای درونت گریه می‌کند»، یا ناگهان حس کردی باید خودت را پنهان کنی، یا برای اثبات خودت بجنگی، این‌ها نشانه‌هایی از فعال شدن کودک درون تو هستند.

 

چرا کودک درون در بزرگسالی فعال می‌شود؟

شاید بپرسید: اگر ما بزرگ شده‌ایم، چرا باید هنوز بخشی از ما کودک بماند؟

پاسخ ساده است:
زیرا زخم‌های دوران کودکی اگر درمان نشوند، به بزرگسالی ما منتقل می‌شوند.
ما ممکن است رشد فیزیکی کرده باشیم، مدرک گرفته باشیم، ازدواج کرده باشیم یا در جایگاه‌های مهمی ایستاده باشیم، اما اگر بخش‌های عمیق هیجانی‌مان — که در کودکی آسیب دیده‌اند — به رسمیت شناخته نشده باشند، همچنان از زیرپوست رفتارهای‌مان بر زندگی ما اثر می‌گذارند.

کودکی که هرگز شنیده نشده، هنوز درون ما دنبال صداست.
کودکی که نیاز به آغوش داشته و آن را دریافت نکرده، امروز در قالب وابستگی، ترس از رها شدن یا نیاز به تأیید دائمی ظاهر می‌شود.

 

کودک درون چه می‌خواهد؟

کودک درون، برخلاف تصور بسیاری، موجودی ناتوان یا لوس نیست.
او بخش زنده‌ای از ماست که نیازهای ساده و بنیادینی دارد:

شنیده شدن

درک شدن بدون قضاوت

امنیت هیجانی

اجازه برای بازی، خلاقیت و شادی

حق داشتن احساسات بدون سرزنش


وقتی این نیازها در کودکی سرکوب شده‌اند یا نادیده گرفته شده‌اند، کودک درون ما تلاش می‌کند آن‌ها را در بزرگسالی، آن هم از طریق رفتارهای اغلب ناخودآگاه، برآورده کند.

ممکن است به شکل زیر ظاهر شود:

حساسیت زیاد به انتقاد

تمایل شدید به تأیید دیگران

احساس بی‌ارزشی مزمن

ترس از صمیمیت یا وابستگی شدید

تلاش برای جلب محبت با فداکاری‌های بیش از حد

 

آسیب‌های نادیده گرفتن کودک درون

وقتی کودک درون نادیده گرفته می‌شود، دو اتفاق می‌افتد:
یا سرکوب می‌شود و به شکل خشم یا اضطراب پنهان خودش را نشان می‌دهد،
یا افسار روان ما را به دست می‌گیرد و کنترل رفتارهایمان را بدون اینکه بفهمیم در اختیار می‌گیرد.

در این حالت، ما در ظاهر بالغ و منطقی‌ایم، اما در عمل:

انتخاب‌های احساسی می‌کنیم

وارد روابط تکراری و دردناک می‌شویم

خودمان را در نقش قربانی یا نجات‌دهنده می‌بینیم

در برابر تغییر مقاومت می‌کنیم، حتی اگر تغییر به نفع‌مان باشد


این یعنی کودک درونِ زخمی، در حال زندگی کردن به جای ماست — بدون آنکه واقعاً دیده شده باشد.

 

چگونه با کودک درون خود ارتباط بگیریم؟

۱. شناخت بدون قضاوت

اولین گام، پذیرفتن وجود کودک درون است. نه برای سرزنش، نه برای سرکوب، بلکه برای آشتی. باید یاد بگیریم با کنجکاوی و مهربانی به احساساتمان نگاه کنیم و هر واکنش شدید را نشانه‌ای از یک نیاز پنهان ببینیم.

۲. گفت‌وگوهای درونی

یکی از تکنیک‌های موثر، نوشتن نامه به کودک درون یا گفت‌وگوهای خیالی با اوست. بپرسید:
"الان چه چیزی ناراحتت کرده؟"
"چه چیزی را نیاز داری که بهت نداده‌ام؟"
"من اینجا هستم، دوستت دارم، تو امنی..."

این جملات ساده، اگر از دل گفته شوند، بسیار شفابخش‌اند.

۳. بازآفرینی تجربه‌های سالم

گاهی نیاز است تجربه‌هایی را که در کودکی نداشته‌ایم، حالا خودمان برای خودمان ایجاد کنیم.
مثلاً اگر در کودکی اجازه بازی نداشته‌ایم، حالا وقت آن است به خودمان فرصت تفریح و بی‌قیدی بدهیم.
اگر هرگز شنیده نشده‌ایم، حالا وقت آن است صدایمان را بشنویم و برای احساسات خود اعتبار قائل شویم.

 

کودک درون و تله‌های روانی

در جلسات کوچینگ تحول‌آفرین، معمولاً کار با کودک درون در کنار شناخت تله‌های زندگی انجام می‌شود.
چرا که تله‌ها (یا همان طرحواره‌های منفی) در دوران کودکی شکل می‌گیرند و با نیازهای پاسخ‌نداده کودک درون گره خورده‌اند.

برای مثال:

تله «بی‌ارزشی» در کودکی شکل می‌گیرد وقتی مدام مقایسه می‌شویم

تله «محرومیت هیجانی» نتیجه نادیده گرفته شدن احساسات کودک است

تله «وابستگی» از محیطی ایجاد می‌شود که فرصت استقلال را از کودک گرفته است


پس، کار با کودک درون، یک مسیر عاطفی ساده نیست، بلکه زیربنای بسیاری از باورها و الگوهای رفتاری ما را در بر می‌گیرد.

 

آیا کودک درون همیشه زخم‌خورده است؟

نه. کودک درون، فقط بخش آسیب‌پذیر ما نیست.
او منبع خلاقیت، شور زندگی، تخیل، صداقت و شادی بی‌دلیل ما نیز هست.

وقتی با کودک درون ارتباط سالم برقرار می‌کنیم، نه تنها زخم‌هایمان را التیام می‌بخشیم، بلکه دوباره با بخش‌هایی از خودمان که شاید سال‌ها فراموش کرده‌ایم، ارتباط می‌گیریم.
شاید یادمان بیفتد چقدر دوست داشتیم نقاشی بکشیم، آواز بخوانیم، بی‌هدف بدویم یا فقط بخندیم.
بازگشت به این لحظات، بازگشت به خود حقیقی ماست.

 

سخن پایانی

هر کدام از ما کودکی در درون داریم که منتظر شنیده شدن است.
کسی که در سخت‌ترین لحظات، تنها مانده، و حالا تو را — بزرگ‌سال امروز را — صدا می‌زند.

اگر یاد بگیریم با این کودک گفت‌وگو کنیم، اگر دستش را بگیریم و به او اجازه دهیم خودش باشد،
نه‌تنها بخشی از درون‌مان را نجات داده‌ایم، بلکه نسخه‌ای آزادتر، آرام‌تر و شادتر از خودمان را بازآفرینی خواهیم کرد.

✨ اگر می‌خواهی سفر آشتی با کودک درونت را آغاز کنی، من در جلسات کوچینگ تحول‌آفرین، همراه تو هستم تا این مسیر را امن، آرام و مؤثر طی کنیم.

نظرات کاربران
ارسال نظر
زینب سادات آقایی
مهدیس  امیرزاده
الهه هاشمی
سید مصطفی  مرجانی بجستانی
Afsaneh Qorbani
Afsaneh Qorbani
زهرا- تهران
مرضیه  شجاع سنگچولی
Atena Mirzade
فاطمه  بقائی
سارا  زابلیان
شما هم دیدگاه، تجربه یا سوالتان را بنویسید