دختری که به فرار نه گفت و غم را در آغوش گرفت

دختری که به فرار نه گفت و غم را در آغوش گرفت

داستان دختری که به فرار نه گفت و غم را در آغوش گرفت.

این فیلم در خصوص 5 هیجان اصلی شادی، غم، خشم، ترس  انزجار است که فراز و فرودهای این هیجانات می­تواند شخصیت انسان را براساس جزیره­ هایی که هرشخص برای خود دارد تشکیل دهد. هیجانات در زمان­های مقتضی وارد شده و تصمیماتی می­گیرند و نشان می­دهند که در هر شخص چه هیجانی ریاست سایر هیجانات را برعهده دارد. در این مسیر و در مقاطعی رایلی(شخصیت اصلی داستان) به جهت تغییر مکان زندگی و مدرسه جدید و تغییر رفتار والدین دچار بحران می­شود و هیجان­های غم و شادی از جایگاه مقر فرماندهی مغز خارج  می­شوند. در این مدت شادی و غم تمام تلاش خود را برای رسیدن به مقرانجام می­دهند و شادی در طول این دوری از مقر از جمله موارد زیر یاد می گیرد:

- این تنها او نیست که موجب می­شود رایلی شادی را حس کند، بلکه هیجان غم نیز سبب همدلی دیگران شده و خود می تواند سبب حس عمیقتری از شادی شود.

- رایلی در تجربه­ی ترکیبی از هیجانات است که شخصیت­اش شکل می­گیرد و پافشاری او بر ریاست همیشگی در مقر نمی تواند جوابگوی تمام نیازهای رایلی باشد.

در ادامه رایلی تمام جزیره­هایش را از دست می­دهد و تنها یک جزیره آن­هم خانواده باقیمانده و شادی بوسیله این جزیره می تواند همراه غم به سمت مقر پرواز کنند.

آنچه را که از تفاوت احساس(Feeling) با هیجان (Emotion) باید بدانیم این است که در احساس تنها حس است که دریافت می­شود و بررسی می­شود. زمانی که احساس دریافت شده نیاز به عمل پیدا می­کند، دیگر احساس نیست و به هیجان تبدیل می­شود. ریشه­یابی واژه­یEmotion  که از move  نشات می­گیرد این معنا بهتر و بیشتر درک در ذهن تثبیت می­کند. بدین معنا که هر عملی که ناشی از احساسی است را می توان هیجان نامید

اما تفاوت در این نامگذاری به چه دردی می خورد؟ آنچه که احساس به نظر ما می آید این است که غالب رفتارهای ناشی از آنرا نیز به احساس نسبت می دهیم در صورتی که شناخت تمایز این دو در بررسی رفتارها و انتخاب رفتارهای بعد از آن بسیار نقش مهمی در برداشت ما از اتفاقات کوچک و بزرگ زندگی مان دارد.

کسی شما را تحقیر می کند احساس شرمساری می کنید، احساس اندوه می کنید، اگر به هیجان غم و افسردگی کردن پناه ببرید این انتخابی است که در ابتدا تصور می کنید کسی یا چیزی شما را مجبور به آن کرده، اما در واقع این شما بوده اید که به افسردگی کردن روی بیاورید.

کسی شما را عصبانی می کند احساس خشم می کنید، از خودتان بدتان می آید، اگر به هیجان خشم و ترس روی بیاورید باز هم تصور می کنید که مجبور شده اید اما شما دوباره دست به انتخاب هیجان مرتبط با احساس بوجود آمده زده اید .

در واقع ما آنچه را احساس می کنیم در درون خود به هیجان مرتبط و گاه غیر مرتبط می زنیم که همه این عملهای ناشی از احساس، برآیند احساساتی است که از محیط خانواده و جامعه ی خود دریافت کردیم.

 البته ممکن است بگوئید که هیجانات نیز از ابتدا یک احساس بودند که البته کاملا درست است مانند تفاوت احساس خشم و عصبانی شدن، احساس اندوه و افسردگی کردن، احساس لذت و عاشق شدن و ...

تمام موارد بالا که می تواند همچنان ادامه یابد این موضوع را بیان می کند که اولی را احساس بدانیم و دومی را هیجان و در واقع عمل انتخاب شده ی ما که ناشی از احساس بوجود آمده است.

انسانهای موفق و شاد به چه چیزی متعهد هستند؟

آنچه که در این فیلم به صورت کامل مشهود است تعهد هیجان شادی و شادمان بودن به ماندن در مقر فرماندهی است. اتفاقی که هم­اکنون در جامعه به وضوح شاهد آن هستیم که شادی و شادمانی جایگاه خود را به دایره­ای دور از مرکز فرمان تنزل داده اند و این غم و سایر هیجانات هستند که تعیین می کنند که شادی چه زمان می تواند از دایره ی خود خارج شود. در صورتی که حتی اگر شادی راهی در مرکز فرماندهی بیابد، توسط سایر هیجانات سرزنش شده و به کناری فراخوانده می شود. این دقیقا همان کاری است که شادی با غم در طول فیلم انجام داد و از او خواست تمام مشکلات و ناملایمات را در دایره­ای قرار دهد و آنها را از آن خارج نکند. اما غم پا را فراتر گذاشت و این موضوع مدام از سوی سایر هیجانات مورد سرزنش و انتقاد قرار گرفت.

در صورتی که این مسئله می توانست توسط شادی مورد پذیرش قرار گیرد. شادی هیچ غمی را نمی­توانست در زندگی رایلی تصور کند و همین اصرار بیش از اندازه­اش باعث شد در مقطعی از مقر فرماندهی خارج شده که البته آنهم با تجربیاتی کسب کرد، بسیار مفید بود.

آنچه که در زندگی افراد موفق بسیاری می توان یافت، تعهد پایان ناپذیر آنها به رهایی از غم و رسیدن به شادی از آینده ای نزدیک است که خودشان باید آنرا بسازند و منتظر دیگران نباشند.

آنها در مواقع غمناک زندگی خود آنرا می پذیرند و سعی در انکار هیجان خود و یا ماندن طولانی مدت در آن  ندارند. متعهد بودن به شادمانی باعث می شود که به این نکته توجه کنند که هر هیجانی منفی می تواند گذرا باشد و با خود آگاهی می تواند به سلامت از آن هیجان عبور کند.

درمان افسردگی با قرص اشتباه محض است

افراد افسرده عموما عامل شادی خود را گم و یا فراموش کرده­اند. آنها هیچ عامل شادکننده­ی عمیقی در اطراف خود مشاهده نمی­کنند تا از آن لذت برده و رضایت کاملی بدست آورند. مانند اتفاقی که در اواسط فیلم برای رایلی اتفاق افتاد و به جهت قطع ارتباط او با تمام جزیره های دوست داشتنی­اش، هیچ عاملی او را به واقع خوشحال نمی­کرد.

افراد افسرده ریاست مقر فرماندهی مغز را دست غم سپرده­اند و در همه موضوعات، آن بخشی که ناراحت کننده، مایوس کننده­تر و از همه بیشتر نزدیک به آشفتگی است را انتخاب می­کنند.

 در کتاب مربیگری به سبک بازی درونی اثر تیموتی گالوی صدایی را که در درون دستور می­دهد، قضاوت می-کند و انتقاد می­کند، خود 1 و صدایی که دستورات را اجرا می­کند و تلاش می­کند جنبه های مثبت را هم ببیند، خود 2 نامیده­است. به بیان دیگر و در کتابهای متعدد دیگر میتوان این خود ها را من خوب یا من بد نیز نامید.

وقتی به جنگ افسردگی خود با قرص ها می رویم تنها به جای شنیدن صدای خودهای درونی، آنها را ساکت کرده و سرجایشان نشانده ایم. آنها هر زمانی که فعال می شوند قصد هشدار دادن دارند و می خواهند که ما را آگاه کنند که روان انسان در معرض خطر است. قرص ها به مرور زمان برای هیجانات عادی می شوند و دکتر مجبور است دوزهای بالاتری را تجویز کند که باعث اعتیاد ناخواسته به این قرص می شود.

برای مبارزه با هیجانات استرس، نگرانی، اضطراب امتحان، غم و تمام احساسات منفی استفاده از قرص سلاح مناسبی نیست.

بلاهایی که پشت فرمان بودن خود1 بر سر زندگی­مان می آورد

تصور من این است که به نوعی می­توان خود 1 را که قضاوتگر، بدبین، با انرژی منفی و سخت­گیر است را نماینده­ای برای هیجانات منفی و خود 2 که اجراکننده، امیددهنده، استعدادیاب و دوست­داشتنی است را نماینده­ای برای هیجانان مثبت نامید.

در زمان های بحرانی این گفتگوهای درونی که مدام در فیلم پخش می­شد همان خود 1 و خود 2ایی بودند که در مکالمه­هایی گاه طولانی تلاش می­کنند که دیدگاه خود را به رایلی القا کنند.

تصمیم گیرنده و ریاست مقر است که مشخص می­کند کدام خود، کنترل مغز را بر عهده بگیرد، کدام هیجان جایگزین شود و یا فضا را برای یادآوری خاطره­ای فراهم کند.

اما به خود 1 و خود 2 خود بنگرید که چگونه همواره به وسیله هیجاناتتان تسخیر شده اند و مکالماتی گاه با تناقضات بسیار در مغزتان جاری می­کنند. این تناقضات نمی­تواند به تنهایی مغز شما را فرابگیرد و زمانی می­توانند مانوری اساسی در مغزتان بدهند که ریاست مقر را به دستش بدهید.

اگر عادت کنید که ریاست این مقر فرماندهی را دست هیجانات منفی بدهید تا آنها فرصت بروز را از هیجانات مثبت بگیرند، روند زندگی و برآیند اتفاقات زندگیتان منفی خواهد بود.

اما آنچه که در این فیلم نیز به آن اشاره شده، صرفا منظور این نیست که هر لحظه را به شادی و خوشحالی سپری کنیم زیرا خوشحال بودن همیشگی نیز کلیه ضروریات شخصیت را فراهم نمی­کند و نیاز است که خودآگاهی از هر هیجانی را بالا برده و تلاش کنید هر هیجانی را بصورت قطره چکانی به وقایع بیفزائید تا بتوانید نتیجه را مدیریت و در دسترس خود داشته باشید.

گفتگوهای درون مغز ما هیچگاه در طول زندگی مان خاموش نمی­شوند و از بین نمی­روند، زیرا به گفته­ی هیجان انزجار در بخشی از فیلم که هیجان ترس قصد فرار داشت: «هیجانات نمی توانند استعفا بدهند.»

اما این ما هستیم که می توانیم صدای این گفتگوها را در ذهن خود بلند و یا کم کنیم و یا صدای هیجانی را شنیده و یا هیجانی دیگری را نادیده انگاریم.

آنچه از جلسات کوچینگم با افرادی که سابقه­ی افسردگی داشتند و یا در افسردگی به­سرمی­بردند، داشتم این بود که آنها به جهت کامل­گرایی بیش از اندازه والدین، انتقادگر بودنشان، کوتاهی­کردن در انجام وظایف در قبال فرزندشان و تنبیه های نامتناسب و البته تشویق های گاه نابجا و گاه بی­تاثیر، فرد دچار نوعی دلزدگی از فرماندهی هیجان شور و شادی شده بود.

شادی برایش معنایی در جوار پوچی و بیهودگی داشت و همواره آنچه را که ممکن است کمی به شادبودنش کمک کند را نیز یا نمی­بیند و یا از آن دوری می­کند.

آنچه که برای مدیریت هیجانات اهمیت دارد این است که مقدار متعارفی از هر هیجان در افراد آنها را افراط و تفریط در هر هیجان مثبت و یا منفی­ای مصون نگه میدارد. نه انسان­های افسرده بیش از اندازه به غم فرو می­روند و نه انسان­های سرخوش به شادی اهمیت زیادی می­دهند.

در مغز پدر و مادر ریلی چه می­گذشت؟

ریاست مغز مادر رایلی، غم و ریاست مغز پدر، با هیجانِ خشم بود. این غم و خشم بودند که دستوراتی را به سایر هیجانات می­دادند و تمام هیجانات از آنها فرمانبرداری کاملی داشتند.

در بخشی از فیلم که اولین دعوای رایلی با پدر و مادرش اتفاق افتاد و پدرش او را به سمت اتاقش راهنمایی کرد، مادر رایلی برای فرار از هیجانات منفی ناشی از رفتار نادرست پدر به تصویری روی آورد که او را آرام می­کرد.

تصور من این است که این نوعی فرار به جلو برای مدیریت فاجعه و یا مسئله پیش­آمده می­تواند باشد که مادر رایلی برای جلوگیری از دعوایی مجدد با پدر رایلی انتخاب کرد. این را می توان از ابراز پشیمانی پدر در هنگام خواب بر بستر رایلی مشاهده کرد. در صورتی که پس از پایان دعوا، پدر از رفتارش ابراز خرسندی نیز داشت.

در برآیند این بخش می­توان ابراز داشت که انتخاب هیجانِ بعد از ایجاد یک منازعه، ناراحتی و یا مسئله می­تواند تا حدودی نتیجه­ی حاصله از آن مناقشه را تعیین کند. در صورتی که مادر رایلی آرامش خود را حفظ نمی­کرد و مناقشه­ی دیگری در پشت صحنه ی فیلم با پدر انجام می­داد که به طور مثال می­توان متصور شد که صدای آنها از طبقه همکف به گوش رایلی برسد، صحنه­ی عذرخواهی پدر از رایلی نمی­توانست اتفاق بیفتد.

نتیجه گیری

آنچه که می­توان در یک قاب از این فیلم برداشت کرد این است که هیجانات ما، نیروهای محرکه­ی قویِ ما در مسائل و اتفاقات زندگی­مان هستند. وظیفه­ی آنها این است که مسیری را برای ما روشن نموده و باعث آغاز حرکت شوند. در مشکلات، هر هیجانی چراغ خود را روشن می کند و تلاش می­کند خود را به مغز قالب کند.

این انتخاب­های ماست که کدام هیجان را انتخاب کند و آنرا به پیش ­راند. شاید تصور کنید که گاهی مجبور به انتخاب بوده اید، اما در همان لحظه هم این سوال را می توان پرسید که احساس پشت هیجان را چطور؟ آیا خود آنرا انتخاب نکردید؟ و آیا می توان در موقعیتی قرار گرفت که دیگر کسی نتواند ما را مجبور به کاری کند؟

شاید بد نباشد که زین پس به شادمانی خود متعهد بوده و به انتخاب­ عملی که نتیجه­ی یک احساس است، دقت بیشتری نموده و مسئولیت آن انتخاب را نیز برعهده گیریم.

 

منابع:

انیمیشن Inside out

کتاب مربیگری به سبک بازی درونی اثر تیموتی گالوی

کتاب هوش هیجانی اثر دنیل گولمن

نظرات کاربران

ارسال نظر
شما هم دیدگاه، تجربه یا سوالتان را بنویسید