وقتی میدانیم باید تغییر کنیم، اما نمیتوانیم: گفتوگویی با مقاومتهای پنهان درون
- پوران فریورنیا
- 1 هفته پیش
- مقالههای کوچها
- 32

همه ما لحظههایی را تجربه کردهایم که به وضوح فهمیدهایم ادامه دادنِ مسیر فعلی برایمان خوب نیست. میدانیم باید تصمیم بگیریم، باید تغییری ایجاد کنیم، باید جور دیگری زندگی کنیم. اما چرا با وجود آگاهی، باز هم در همان نقطهای میمانیم که همیشه بودهایم؟ چرا تغییر، با اینکه خواستنی است، اغلب آنقدر سخت و طاقتفرسا میشود که ترجیح میدهیم اصلاً سمتش نرویم؟
پاسخ این سؤال در سطح خواستههای منطقی ما نیست. موضوع فقط «نخواستن» یا «بیاراده بودن» نیست. موضوع عمیقتر از این حرفهاست.
تغییر، چیزی فراتر از تصمیم منطقی است
وقتی درباره تغییر حرف میزنیم، معمولاً ذهنمان به سمت اراده، برنامهریزی، هدفگذاری و اقدام میرود. اینها بخشی از مسیر تغییر هستند، اما در بسیاری از موارد، تصمیم منطقی برای تغییر کافی نیست. ذهن منطقی ما شاید بخواهد مسیر را عوض کند، اما ناخودآگاه ما هنوز درگیر خاطرات، الگوها و باورهاییست که از سالها قبل شکل گرفتهاند و امنیت ما را در همان وضعیت فعلی میدانند.
به زبان سادهتر: بخشی از وجود ما میخواهد تغییر کند، اما بخش دیگری از وجود ما، با تمام قوا، در برابر تغییر مقاومت میکند. و این مقاومت، اگر دیده و درک نشود، قویتر از هر برنامهریزی و انگیزهای عمل میکند.
ریشه مقاومتها در کجاست؟
بخش زیادی از مقاومت در برابر تغییر، از تلههای روانشناختی یا طرحوارههایی میآید که در کودکی در ذهن ما شکل گرفتهاند. تلههایی مثل "من به اندازه کافی خوب نیستم"، "کسی مرا دوست ندارد"، "اگر ضعیف باشم، طرد میشوم" و...
این تلهها مثل عینکهایی هستند که ما از پشت آنها دنیا را میبینیم. حتی وقتی اتفاقی خوب برایمان میافتد، اگر با این تلهها زندگی کنیم، آن را باور نمیکنیم یا خرابش میکنیم، چون با تصویر درونی ما هماهنگ نیست. در چنین حالتی، هر تغییری که با این باورها در تضاد باشد، بهصورت ناخودآگاه ترسناک و خطرناک تلقی میشود.
چرا برخی از ما بارها تلاش میکنیم ولی باز به نقطه اول برمیگردیم؟
تجربه مراجعانم در جلسات کوچینگ همیشه به من یادآوری میکند که آگاهی، نقطه شروع است اما تضمینکننده تغییر نیست. بسیاری از آنها بارها تصمیم گرفتهاند رابطه ناسالمی را ترک کنند، سبک زندگیشان را عوض کنند یا خودشان را بیشتر دوست داشته باشند، اما در عمل، دوباره به همان چرخه همیشگی بازگشتهاند.
دلیل این تکرارها، وجود کودک درونیست که هنوز زخمیست، هنوز ترسیده، هنوز تنها مانده، و نمیتواند دنیای جدید را بپذیرد چون برایش ناآشناست.
تا زمانی که با این بخش از وجودمان گفتوگو نکنیم، او را درک نکنیم، و نیازهایش را نبینیم، تغییر به کاری طاقتفرسا و موقتی تبدیل میشود. ما در ظاهر تغییر میکنیم، اما در عمق، همان آدم قبلی میمانیم.
تغییر واقعی از کجا آغاز میشود؟
تغییر واقعی از جایی آغاز میشود که حقیقت خود را بپذیریم، نه فقط آنچه دوست داریم باشیم، بلکه آنچه واقعاً هستیم. یعنی با ترسها، تلهها، باورها و زخمهایمان روبهرو شویم. نه برای قضاوت، بلکه برای شفقت، پذیرش و حرکت آگاهانه.
در مسیر کوچینگ تحولآفرین، این دقیقاً همان کاریست که انجام میدهیم: دیدن لایههای زیرین مقاومت، شنیدن صدای کودک درون، شناختن تلهها، و بازیابی عزتنفس از دسترفته. وقتی این کار در بستری امن و همدلانه انجام شود، مسیر تغییر از یک مبارزه سخت به یک سفر آرام اما قدرتمند تبدیل میشود.
و در نهایت...
اگر بارها خواستهای تغییر کنی ولی موفق نشدهای، این ضعف تو نیست؛ فقط به جای دیگری باید نگاه کنی. نه به ارادهات، بلکه به اعماق وجودت.
به گفتوگوهایی که هیچوقت با خودت نکردهای.
به ترسهایی که هیچوقت جدی نگرفتهای.
و به بخشهایی از وجودت که سالهاست فقط میخواهند دیده شوند.
تغییر، سخت است، چون ما را به سفری میبرد که نیاز به شهامت دارد. اما همین سفر، همان چیزیست که ما را به خود واقعیمان نزدیکتر میکند.
---
✨ اگر آمادهای گفتوگوی واقعی با خودت را آغاز کنی، یک جلسه کوچینگ رایگان میتواند شروع این مسیر باشد.