چطور یک گفتوگوی ساده مسیر یک کسبوکار را عوض کرد؟ روایت یک تجربه واقعی کوچینگ»
- هادی پوررضا
- 5 روز پیش
- مقالههای کوچها
- 12
به نام خدا
در ابتدای مسیر آموزش حرفهای در دوره پرو کوچ بودم؛ دورهای که با تدریس دقیق و عمیق دکتر محمدمهدی ربانی و منتورینگ مستقیم جناب حسین اسماعیلی باعث شده بود زاویه دیدم به گفتگو و حل مسئله کاملاً تغییر کند.
اما هنوز چیزی از این آموختهها را در میدان واقعی نسنجیده بودم.
تا اینکه یک روز در صحبت با یکی از دوستان، بحث ناخودآگاه به کوچینگ کشیده شد. قبل از اینکه چیزی توضیح بدهم، محکم گفت:
«من از این سبک کارا خوشم نمیاد… نمیخوام کسی بیاد بگه این کارو بکن یا نکن. »
این مقاومت برایم غریبه نبود؛ بیشتر آدمها کوچینگ را با نصیحت و دستور اشتباه میگیرند.
سراغ توضیح تئوری نرفتم. فقط پرسیدم:
«الان کدوم دغدغهت بیشترین فشار رو روت گذاشته؟»
گفت مشکلش نیروی انسانی است. دنبال فردی بود متخصص و کمیاب؛ کسی که در کل استان عددش به ده نفر هم نمیرسید. طبیعی بود که پیدا کردنش برایش تبدیل به یک گره ذهنی شده باشد.
بعد از کمی گوش دادن، فقط یک سؤال ساده مطرح کردم:
«الان چقدر از وقتت دارد صرف کارهایی میشود که همان نیروی متخصص قرار است انجام بدهد؟ و چقدر برای کارهای سادهتر میگذاری؟»
اینجا توقف کرد. شروع کرد به شمردن زمان. هرچه جلوتر میرفت، خودش داشت به جواب نزدیک میشد.
کمکم اعتراف کرد:
«من بیشتر وقتم رو روی کارهایی میذارم که هرکسی میتونه انجام بده… اون بخش تخصصی رو فعلاً خودم بهتر بلدم.»
وقتی مسیر فکرش باز شد، ادامه دادم:
«خب اگر کسی رو بیاری که کارهای سادهترت رو انجام بده چی؟»
اینجا جرقه افتاد:
«درسته… این نیرو راحت گیر میاد. من میرم سراغ کار اصلی. بعد یک نفر رو هم آموزش میدم که کمکم وارد بخش تخصصی بشه. هم وقتم آزاد میشه، هم دیگه مجبور نیستم دنبال یه آدم کمیاب بگردم.»
و خودش نکته مهمتری را کشف کرد:
«با توجه به طراحیها و سبک کارم، کسی که مستقیم توسط خودم آموزش دیده باشه، بهتر با ذهنیت و استانداردم هماهنگ میشه.»
در پایان جلسه خودش بهم گفت کارهایی که لازم انجام بده چی هستن:
آگهی استخدام
جذب دو نیرو با نقشهای مشخص
یکی برای کارهای پشتیبان
یکی برای آموزش و تبدیل شدن به نیروی تخصصی
و خودش متعهد شد همان هفته اقدام کند.
وقتی جلسه را جمع کردیم، آرام پرسیدم:
«حالا نظرت درباره کوچینگ چیه؟»
لبخند زد و گفت:
«مهندس… واقعاً عالیه.»